سپیده صبح

یادمان باشد با آمدن خورشید نمازمان قضاست.....
  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

ویژگی اهل دنیا واهل اخرت

07 فروردین 1393 توسط حسين پور

يا أحمد، 
ابغض الدنيا و أهلها 

و أحبّ الآخرة و أهلها،

قال: يا ربّ، و من أهل الدنيا و أهل الآخرة؟ 

قال: أهل الدنيا من كثر أكله و ضحكه و نومه و غضبه، 

قليل الرضا، 

لا يعتذر إلى من أساء إليه، و لا يقبل معذرة من اعتذر إليه،

کسلان عند الطاعة

شجاع عند المعصية،

أمله بعيد، 

و أجله قريب، 

لا يحاسب نفسه، 

قليل المنفعة، 

كثير الكلام، 

قليل الخوف، 

كثير الفرح عند الطعام.

و أنّ أهل الدنيا لا يشكرون عند الرخاء، 

و لا يصبرون عند البلاء، 

كثير الناس عندهم قليل،

يحمدون أنفسهم بما لا يفعلون، 

و يدعون بما ليس لهم، 

و يذكرون مساوئ الناس. 

قال: يا ربّ هل يكون سوى هذا العيب في أهل الدنيا حمد؟ 

قال: يا أحمد، 
إنّ عيب أهل الدنيا كثير، فيهم الجهل و الحمق، 

لا يتواضعون لمن يتعلّمون منه، و هم عند أنفسهم عقلاء و عند العارفين حمقاء. 

يا أحمد، إنّ أهل الآخرة رقيقة وجوههم، 

كثير حياؤهم، 

قليل حمقهم، 

كثير نفعهم، 

قليل مكرهم، 

الناس منهم في راحة، و أنفسهم منهم في تعب، 

كلامهم موزون، 

محاسبون لأنفسهم يتعبون لها، 

تنام أعينهم و لا تنام قلوبهم، 

أعينهم باكية و قلوبهم ذاكرة، 

إذا كتب الناس من الغافلين كتبوا من الذاكرين. 

في أوّل النعمة يحمدون و في آخرها يشكرون، 

دعاؤهم عند اللَّه مرفوع و كلامهم مسموع، 

تفرح الملائكة بهم يدور دعاؤهم تحت الحجب، 

يحبّ الربّ أن يسمع كلامهم كما تحبّ الوالدة ولدها، 

و لا يشتغلون عنه طرفة عين، 

و لا يريدون كثرة الطعام و لا كثرة الكلام و لا كثرة اللباس، 

الناس عندهم موتى، 

و اللَّه عندهم حيّ كريم لا يموت، 

يدعون المدبرين كرما و يزيدون المقبلين تلطّفا، 

قد صارت الدنيا و الآخرة عندهم واحدة. 

الجواهر السنية-كليات حديث قدسى، ص: 385 



اى احمد، من دنيا و اهل دنيا را دشمن مى‏دارم و از آنها بدم مى‏آيد 

ولى آخرت و اهل آخرت را دوست مى‏دارم. 

حضرت محمد عرض مى‏كند: خداوندا، اهل دنيا كدامند و اهل آخرت كدام؟ 

خداوند مى‏فرمايد: اهل دنيا كسى است كه زياد بخندد و زياد بخوابد و زياد

خشمناك بشود 

و كمتر راضى باشد و به هر كس بدى كند، از او معذرت نخواهد 

و هر كس از او معذرت بخواهد آن را قبول نكند. 

هنگام اطاعت خداوند كسل است ولى موقع ارتكاب گناه شجاع و جرى است. 

آرزوهاى دور و دراز دارد، در صورتى كه مرگش به وى نزديكتر است. 

از نفس خود حساب نمى‏كشد. 

زياد حرف مى‏زند ولى نفعش به مردم كم است. 

 

از خدا نمى‏ترسد ولى هنگام مشاهده غذا شاد و خندان مى‏شود. 

بدان كه اهل دنيا هنگام رفاه و وسعت رزق به خداوند شكر نمى‏كنند و در مقابل

بلاها هم صبر نمى‏كنند. 

خود را با آن كارهايى كه عمل نمى‏كنند تعريف مى‏نمايند 

و مردم را به چيزهايى دعوت مى‏كنند كه خودشان ندارند و بديهاى ديگران را به

رخشان مى‏كشند. 

حضرت محمد عرض مى‏كند: خداوندا، غير از اين عيبها آيا در اهل دنيا خوبى هم

هست؟ خداوند مى‏فرمايد: اى محمد، عيوب اهل دنيا زياد است. 

در وجود آنها جهالت و حماقت هست و در مقابل كسى كه به آنها تعليم مى‏دهد

 

تواضع نمى‏كنند و هم در نفس خود خود را عالم مى‏دانند ولى آنها در نزد عرفا جاهلند. 

اى احمد، اما اهل آخرت سيماى آنها نرم و مهربان است، 

حيايشان زياد است‏ 

كمتر حماقت دارند، به مردم نفعشان زياد است و مكر و كيدشان كم، 

مردم از جانب آنها در امان هستند ولى خود آنها از مردم رنج مى‏برند، 

سخنانشان سنجيده و حساب شده است. 

هميشه از خود حساب مى‏كشند و به نفس خود رنج مى‏دهند و آن را سرزنش

مى‏كنند. 

چشمانشان مى‏خوابد ولى دلهايشان بيدار است. 

اغلب از خوف خدا گريه مى‏كنند و هميشه به ذكر خداوند مشغولند. 

وقتى كه مردم را كاتبان اعمالشان، غافل مى‏نويسند آنها را ذكر گويان

مى‏نويسند. 

 

در اول استفاده از نعمت به خدا حمد مى‏گويند و در آخر هم شكر مى‏كنند. 

هميشه دعاى آنها به سوى خداوند صعود مى‏كند و سخنان آنها شنیده می

شود. 

ملائكه‏ها بوسيله دعاى آنان در زير حجابهاى ملكوتى شاد و خرمند. 

خداوند دوست دارد هميشه سخنان آنها را بشنود، همان طورى كه پدر از

شنيدن صداى فرزندش خوشش مى‏آيد. 

حتى به مدت يك چشم به هم زدن هم از خداوند غافل نيستند. 

نه به طعام زياد علاقه دارند و نه به زياد حرف زدن و نه به زيادى لباس. 

همه مردم در نزد آنها مرده هستند، فقط خداوند است كه در نزد آنها زنده و

بخشنده‏اى است كه هرگز نمى‏ميرد.

 

به كسانى كه از آنها رو گردان شوند، كرم مى‏كنند و هر كس بر آنان رو آورد، محبت بيشتر مى‏نمايند. 

دنيا و آخرت در نزد آنها يكى است (يعنى آنها دنيا را فقط براى آخرت

مى‏خواهند). 
الجواهر السنية-كليات حديث قدسى، ص: 394

 1 نظر

خیلی خیلی مراقب باشیم ...

14 اسفند 1392 توسط حسين پور

به اين پيام دقت کنيد:
2a kon sa@t 4 biad man dg miram. mr30. cu
اگر این پیام را بیست سال پیش می‌دیدیم تصور می‌كردیم یا كُدی نظامی است یا رمز جاسوسی؛ اما الان راحت می‌توانیم آن را در پیامك‌های گوشی همراه بخوانیم: «دعا كن ساعت ۴ بیاید. من دیگر می‌روم. مرسی. به امید دیدار».
آیا این نگران‌كننده است كه زبان و خط فارسی در انتقال پیام این‌گونه دگرگون شده است و شروعی برای مسخ و در نهایت فروپاشی خط و زبان پارسی است یا یك پدیده‌ی زودگذر اجتماعی كه بعد از مدتی به فراموشی سپرده می‌شود؟
به نظر می‌رسد تحول فن‌آوری نوین به همراه خود فرهنگ و روش ارتباطی ویژه‌ای به ارمغان می‌آورد كه هم می‌تواند نگران‌كننده باشد و هم فرصت‌ساز. هم می‌تواند عاملی برای تسلط فرهنگی محسوب شود و هم زمینه‌ای برای رشد زبان ارتباطی.
نگرانی نسبت به آسیب‌دیدن زبان و خط فارسی نگرانی تازه‌ای نیست. اگرچه تازگی این نگرانی در این دوران ناشی از تازگی دگرگونی‌های ارتباطات جهانی است. در طول تاریخ ایران‌زمین، نقاط عطفی وجود دارد كه هر یك می‌توانست زبان فارسی را به نابودی و فراموشی بسپارد، اما این‌چنین نشد؛ از حمله‌ اعراب گرفته تا یورش مغولان و سپس بازشدن پای غربیان به سرزمین‌های پارسی‌زبان كه هر كدام به تنهایی این توان را داشتند تا بر زبان فارسی تأثیر ویرانگر بگذارند، اما پاره‌ای دلایل باعث شد زبان فارسی از تمام این تهدیدها فرصت بسازد و همچنان به مثابه زبان اصلی ایرانیان وسیله‌ ارتباط در حوزه‌های گوناگون اجتماعی، سیاسی، علمی، هنری و ادبی باقی بماند.
بی‌گمان مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیلی كه تاكنون موجب ماندگاری و نامیرایی زبان فارسی شده، وجود ادبیات غنی و ریشه‌دار فارسی است. اشعار رودكی، كتاب‌هایی چون شاهنامه، شعرهای حافظ، آثار سعدی و نظامی و دیگران كه هر یك به تنهایی می‌توانند هویت یك ملت را بازتعریف و جاودانه كنند.
فرهنگ و ادب یكی از اصلی‌ترین نمودارهای پویایی تمدن است. نشانه‌های دیگر مانند علم، سیاست، نیروی نظامی و جمعیت نیز اگر همپای فرهنگ و ادب و هنر رشد داشته باشد، می‌توان باور داشت كه تمدن آن قوم نه تنها پویاست، بلكه بر دیگر تمدن‌ها نیز تأثیر خواهد گذاشت و در گذر زمان بر خرده‌تمدن‌ها چیره خواهد شد و آن‌ها را زیر پوشش خود قرار خواهد داد. می‌گویند، تمدن رو به زوال، زبان این تمدن را نیز در مسیر فروپاشی قرار می‌دهد و اساساً پستی و نشیب یك زبان، معلول علت‌های گوناگونی نظیر فروپاشی سیاسی، اقتصادی، علمی، فرهنگی و هنریست.
از سوی دیگر، حركت واپس‌گرای زبان نیز می‌تواند بر فروپاشی سیاسی، اقتصادی و علمی تأثیر داشته باشد؛ به این معنا كه یك سیاستمدار برای چیرگی بر حریف نیاز به زبانی قدرتمند دارد، یك اقتصاددان برای پیروزی در عرصه‌ اقتصادی نیاز به زبانی پویا دارد تا بتواند بر زمین بازی اقتصادی سیطره یابد و یك دانشمند برای عرضه‌ دانش خویش باید زبانی سخته و استوار داشته باشد تا بتواند آنچه در ذهن دارد با خط و زبان خویش انتقال دهد.
از سويي بار سنگين اين دغدغه و مراقبت با اهل ادب است؛ براي نمونه نویسنده نباید در دام زبان شلخته‌ برخی از سیاستمداران و مدیران فرهنگی عوام‌زده‌ جامعه‌ خویش بیافتد. واژه برای نویسنده مانند هوا برای نفس‌كشیدن است. زیبایی زبان است كه به اثر ادبی تشخص می‌دهد و این زیبایی در ذات زبان است. دهان زیبا با دندان سالم و پابرجای شناخته می‌شود و اساساً زیبایی دهان به دندان سالم است. از سوی دیگر زبان و محتوا باید چنان در هم آمیخته باشد كه خواننده حضور زبان را حس نكند. مانند دندان سالم كه اصلاً حضورش احساس نمی‌شود و وقتی لب به سخن باز می‌شود، دائم خود را به رخ نمی‌كشد. پس هم باید زیبا نوشت و هم كاركرد ارجاعی زبان را فراموش نكرد.
نویسنده می‌تواند به زایایی زبان كمك كند. همان‌طور كه دانش وارداتی می‌تواند زبان بومی را به چالش بكشد، زبان پویا و زایشگر نیز می‌تواند به رشد علمی كمك كند. زبان پویا زبان واژه‌آفرین و تركیب‌ساز است و نویسنده و شاعر می‌توانند واژه‌آفرینی كنند و ظرفیت زبان را برای به‌كارگیری در مفاهیم علمی و انتزاعی و فلسفی افزایش دهند.

منبع

 

 نظر دهید »

سیلی نخورده مُثله میکنند!!!!!

07 اسفند 1392 توسط حسين پور
بسم الله الرحمن الرحیم

حتما می دانید از آموزه های منحرف مسیحیت تحریف شده این است

اگر کسی به تو سیلی زد آن طرف صورتت را تقدیم کن که سیلی بزنند!

الان سگ هاشون در آفریقا زن و بچه مسلمان را مظلومانه مثله می کنند

چرا واتیکان محکوم نمی کند؟

لطفا این مطلب را منتشر کنید (روی عکس کلیک کنید برای اندازه بزرگ تر)


[تصویر: vatican.jpg]




مدعیان مسلمانی که در سوریه و عراق مسلمان کشی می کنند چرا
مهاجرت نمی کنند برای دفاع از برادر مسلمانشون؟

مدعیان تشیع چرا سکوت کرده اند؟


وقتی مثل بوسنی نسل کشی کامل شد جواب خدا را چه می دهند!!؟
 نظر دهید »

ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست....

05 اسفند 1392 توسط حسين پور

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است

بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.



خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح

نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحتقضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…


بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین
یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری.
 3 نظر

آیا عنصر زمان ومکان شامل آیات احکام قرآن مانند قصاص و ارث وکیفیت آن می شود ؟

05 دی 1392 توسط حسين پور

1.اگر چه قرآن در شرایط تاریخی خود نازل شده است ؛ولی کتابی جاوید و جهانی است . وهرگز به آنچه مربوط به شرایط ویژه آنم زمان هست منحصر نمی باشد ؛یعنی باید معنای ایات را به شرایط زمانی ومکانی دیگر گسترش داد . گسترده بودن حکم ومقصود از آیه و محدود نکردن آن در یک چارچوب زمانی و مکانی خاص نزول قرآن امری روشن ومسلم است که خود قران و روایات اسلامی برآن دلالت دارند

2.آنچه متغیر میباشد حوادث روزگار است ؛ یعنی مفاهیم ومعانی مربوط به قرآن ثابت است , ولی مصداق  های آن تبدیل وتغییر میپذیرند  پس از انجاکه مصادیق مفاهیم ثابت دین بر حسب زمانها و مکان ها متغیرند بایستی آن مفاهیم ثابت را بر این مصادیق متغیر تطبیق داد  وچون وضع کننده قوانین الهی ؛آفریدگار جهان است و او به نیاز های بشر در هر عصری و هر مکانی احاطه کامل دارد و محدود به زمان ومکان نیست ؛ قوانین اسلامی را بر اساس اصول تغییر ناپذیر وثابت وضع نموده است و قواعد کلی را برای بشر بیان کرده است ؛ لگکن جزئیات احکام را که قابل استنتاج از آن اصول ثابت است و در موقعیت های مختلف متفاوت می باشد , مطرح نکرده است . از این رو نسبت به بسیاری از موضوعات ایه یا روایت نداریم , مانند مسائل مستحدثه بیمه , مجازات قاچاق , قانون چک , شبیه سازی و…. این ها از مسائلی هستند که بصورت جزئی در آیه یا روایتی از آنها بحث نشده است ؛ ولی امامان معصوم باب اجتهاد را برای ما باز گذاشته اندتا باتوجه به اصول  ثابتی که بیانگر تمام مسائل مورد نیاز بشر می باشند بتوانیم پاسخ گوی این فروع باشیم  برای مثال قرآن کریم فرموده ” ولا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل ” بقره آیه 188  یعنی نقل وانتقال ها(خرید وفروش ها)  نباید بیهوده صورت بگیرد یعنی اگر شما مال یا ثروتی مشروع بدست آوردید و خواستید آن را به دیگری منتقل کنید , این نقل وانتقال باید به صورتی باشد که از نظر اجتماعی شکل مفیدی داشته باشد  ویکی از نیاز های اصلی افراد جامعه را رفع کند .اکنون اگر کسی بخواهد با پولی که شرافتمندانه بدست آورده , کالایی بی مصرف وبی فایده بخرد ,معامله او از نظر قرآن باطل است اما اگر زمانی بیاید که بر اثر پیشرفت دانش می توان  از آنچه تاکنون فایده ای نداشته استفاده صحیح کرد در آن صورت معامله ای که تا دیروز حرام بوده به معامله صحیحی تبیل می شود . مثلا خرید وفروش خون را در گذشته حرام میدانستند ولی در این زمان که برای نجات مجروحان و بیماران مورد استفاده قرار میگیرد جایز میدانند . نظیر این مساله فراوان است که اینجا مجال بیان آن نیست .

در انطباق احکام کلی با مصادیق جدید , این اجتهاد است که نقش اصلی را دارست . وظیفه فقیه جامع الشرایط این است که بدون انحراف از اصول کلی مسائل جزئی و متغییر وتابع زمان را بررسی کند و براساس همان احکام  وچهار چوبها ی اصلی که وحی عرضه نموده است احکام مناسب را صادر کند.

3. وضع قوانین در اسلام بصورت قضایای حقیقیه است به این معنا که اسلام احکام را روی طبیعت اشیا برده و نظر به افراد آن ندارد مثلا حرمت را روی ظبیعت ربا برده است نه ربای خاصی  و به همین جهت همان طور که حرمت ربا ,ربای ساده در عصر نزول قرآن را دربر میگیرد ,شامل رباهای متداول در جامعه امروزی هم میشود ؛ولی آنچه مهم است این است که فقیه تشخیص دهد این نوع معامله در این عصر داخل در طبیعت ربا هست یا نه

بنا بر این قوانین واحکام کلی شریعت اسلام ثابت است و زمان ومکان آن ها را تغییر نمی دهد «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه »کافی جلد 1ص58

فلسفه احکام تدوین سید هلی هاشمی نسلجی

 نظر دهید »

علت مستجاب نشدن دعا هایمان چیست ؟؟!!

05 دی 1392 توسط حسين پور


وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُۆْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (البقرة/۱۸۶)‏

و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو:) همانا من نزدیکم؛ دعاى نیایشگر را آنگاه که مرا مى‏ خواند پاسخ مى‏ گویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد که به رشد رسند

. برخى افراد از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‏ پرسیدند: خدا را چگونه بخوانیم؟ آیا خدا به ما نزدیک است که او را آهسته بخوانیم و یا اینکه دور است که با فریاد بخوانیم؟! این آیه در پاسخ آنان نازل شد. دعا کننده، آنچنان مورد محبّت پروردگار قرار دارد که در این آیه، هفت مرتبه خداوند تعبیر خودم را براى لطف به او بکار برده است: اگر بندگان خودم درباره خودم پرسیدند، به آنان بگو: من خودم به آنان نزدیک هستم وهرگاه خودم را بخوانند، خودم دعاهاى آنان را مستجاب مى‏ کنم، پس به خودم ایمان بیاورند ودعوت خودم را اجابت کنند. این ارتباط محبّت‏آمیز در صورتى است که انسان بخواهد با خداوند مناجات کند. دعا کردن، همراه وهمرنگ شدن با کلّ هستى است.

طبق آیات قرآن، تمام هستى در تسبیح و قنوت هستند؛ «کلّ له قانتون»( بقره، ۱۱۶٫) و تمام موجودات به درگاه او اظهار نیاز دارند؛ «یَسئله مَن فى السموات والارض»( الرحمن، ۲۹٫) پس ما نیز از او درخواست کنیم تا وصله ‏ى ناهمگون هستى نباشیم. قرآن درباره دعا سفارشاتى دارد، از آن جمله: ۱- دعا و درخواست باید خالصانه باشد. «فادعوا اللّه مخلصین له الدین»( غافر، ۱۴٫) ۲- با ترس و امید همراه باشد. «وادعوه خوفاً وطمعاً»( اعراف، ۵۶) ۳- با عشق و رغبت و ترس توأم باشد. «یدعوننا رغباً و رهباً»( انبیاء، ۹۰) ۴- با تضرّع و در پنهانى صورت بگیرد. «ادعوا ربکم تضرعاً و خفیة»( اعراف، ۵۵) ۵ – با ندا و خواندنى مخفى همراه باشد. «اذ نادى ربّه نداء خفیاً»( مریم، ۳) در اصول کافى، صدها حدیث در اهمیّت، نقش وآداب دعا، توجّه واصرار وذکر حاجت‏ها هنگام دعا ودعاى دسته جمعى وایمان به استجابت آن آمده است.( کافى، ج‏2، کتاب الدعا)

عارف گرانقدر، حضرت آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی درباره شرایط دعا کردن می گوید: «بدان ای عزیز که دعا را نیز چون امور دیگر آدابی است که با رعایت آن به استجابت نزدیک تر می شود. طهارت بدن از حدث و خبث و استعمال بوی خوش و تشرف به مساجد و بقاع متبرکه دعا را به استجابت می رساند… نیز دادن صدقه به محتاجان و توجه به خانه خدا از آداب دیگر دعاست.

کسی که دست به دعا برمی دارد باید که به خداوند و حصول حاجت خود از سوی پروردگار عالم حسن ظن داشته باشد و با تمام وجود و از عمق قلب خویش دعا کند چرا گاهى دعاى ما مستجاب نمى‏ شود؟ عدم استجابت دعاى ما به خاطر شرک یا جهل ماست.

در تفسیر المیزان مى‏ خوانیم که خداوند در این آیه مى‏ فرماید: «اجیب دعوة الداع اذا دعان» خودم اجابت مى‏ کنم دعا کننده‏ اى را که فقط مرا بخواند و با اخلاص تمام، از من طلب خیر کند. پس اگر دعا مستجاب نشد، یا به جهت آن است که ما از خداوند خیر نخواسته‏ ایم، و در واقع براى ما شرّ بوده و یا اگر واقعاً خیر بوده، خالصانه و صادقانه از خداوند درخواست نکرده ‏ایم و همراه با استمداد از غیر بوده است. و یا اینکه استجابت درخواست ما، به مصلحت ما نباشد که به فرموده روایات، در این صورت به جاى آن بلایى از ما دور مى‏ شود و یا براى آینده ما یا نسل ما ذخیره مى‏ شود و یا در آخرت جبران مى‏ گردد. در اصول کافى مى‏ خوانیم: کسى که غذاى حرام بخورد، یا امر به معروف ونهى از منکر نکند ویا از سر غفلت وبى‏ اعتنایى دعا کند، دعایش مستجاب نمى‏ گردد. معناى دعا، ترک کسب و کار نیست، بلکه توکّل به خداوند همراه با تلاش است. لذا در حدیث مى‏ خوانیم: دعاى بیکار مستجاب نمى‏ شود. شاید قرار گرفتن آیه‏ ى دعا در میان آیات روزه به خاطر تناسب بیشترى است که ماه خدا با دعا دارد. با اینکه کارهاى خداوند قانون‏مند و براساس عوامل و سنّت ‏هاى ثابت است، پس دعا چه نقشى دارد؟ همانگونه که انسان در سفر، حکم نماز و روزه‏ اش غیر از انسان در وطن است، انسان دعا کننده با انسان غافل از خدا متفاوت هستند و سنّت خداوند لطف به اوّلى است، نه دوّمى. آرى، دعا و گفتگو با خداوند، ظرفیّت انسان را براى دریافت الطاف الهى بیشتر مى‏ کند. همانگونه که توسل و زیارت اولیاى خدا، شرایط انسان را عوض مى‏ کند.

چنانکه اگر کودکى همراه پدر به مهمانى رود، دریافت محبّتش بیش از آن خواهد بود که تنها برود. بنابراین دعا، زیارت و توسل، سبب تغییر شرایط است، نه برهم‏ زدن سنّت‏ هاى قطعى الهى. دعا کردن، همراه وهمرنگ شدن با کلّ هستى است. طبق آیات قرآن، تمام هستى در تسبیح و قنوت هستند؛ «کلّ له قانتون» و تمام موجودات به درگاه او اظهار نیاز دارند؛ «یَسئله مَن فى السموات والارض»پس ما نیز از او درخواست کنیم تا وصله ‏ى ناهمگون هستى نباشیم آداب دعا از زبان آیت الله نخودکی کسی که دست به دعا برمی دارد باید که به خداوند و حصول حاجت خود از سوی پروردگار عالم حسن ظن داشته باشد و با تمام وجود و از عمق قلب خویش دعا کند.

عارف گرانقدر، حضرت آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی درباره شرایط دعا کردن می گوید: «بدان ای عزیز که دعا را نیز چون امور دیگر آدابی است که با رعایت آن به استجابت نزدیک تر می شود. طهارت بدن از حدث و خبث و استعمال بوی خوش و تشرف به مساجد و بقاع متبرکه دعا را به استجابت می رساند… نیز دادن صدقه به محتاجان و توجه به خانه خدا از آداب دیگر دعاست. کسی که دست به دعا برمی دارد باید که به خداوند و حصول حاجت خود از سوی پروردگار عالم حسن ظن داشته باشد و با تمام وجود و از عمق قلب خویش دعا کند. به وسیله روزه اندرون از حرام خالی دارد و توبه از گناهان را تجدید کند و در دعا اصرار ورزد و حاجت خویش به زبان بازگوید و با خشوع و گریه نیاز به درگاه بی نیاز برد و حاجت برادران اهل ایمان را مقدم دارد و دعای خود را با اسمای اعظم الهی همراه کند و از مدح و ثنای پروردگار خود فرونگذارد و در آغاز و انجام دعای خود بر محمد(صلی الله علیه وآله) و دودمانش صلوات و درود فرستد…

 نظر دهید »

ویژگی عالمان از منظر امام حسین (علیه السلام)

25 آبان 1392 توسط حسين پور

علم در آموزه های قرآنی از جایگاه بس ارزشی برخوردار است.[1] شاید هیچ فضیلتی برتر از آن برای شخص آدمی نباشد که او انسانی عالم باشد به ویژه آن که این علم از نوع علم الوراثه و علوم لدنی و شهودی و حضوری باشد نه از علم الدارسه و علوم اکتسابی، زیرا انسان با علم است که به جایگاه خلافت الهی دست یافته است و چنان که از آیه 31 سوره بقره بر می آید مهمترین ویژگی انسانی که خداوند از روح خود در او دمیده[2] همان علم اوست، زیرا خداوند به او کرامت و شرافت بخشیده و همه اسمای خود را به او آموخته تا نسبت به همه ما سوی الله عالم شود.
این علم از علوم عادی همانند علم حصولی و اکتسابی نیست که انسان تنها تصویر ذهنی و مفاهیم را در اختیار دارد، بلکه علم حضوری است که آن چیز در نزد او حاضر بوده و او دارای چنین چیزی است، به این معنا که حقیقت هر چیزی در ذات او وجود دارد و حتی همه حقایق هستی به شکلی در نهاد انسان است وهمه ما سوی الله دارایی او را تشکیل می دهد.
از همین آیه 31 بقره همچنین به دست می آید که علم به اسماء، علم به حقیقت امور است. از همین رو به جای آن که با ضمیر (هاء) که برای غیر ذوی العقول به کار می رود، از ضمیر (هم) که برای صاحبان عقل و خرد است، استفاده شده است. (ثم عرضهم)
علم در هر شکلی بخشش الهی به انسان هاست و در این میان علوم خاصی چون علم لدنی که خداوند به انسان های نیکوکاری چون آصف بن برخیا[3] و خضر[4] می دهد به دلیل همان ویژگی هایش است که به عنوان یک نعمت بزرگ در آیه 14 سوره قصص و نیز 22 سوره یوسف مطرح می شود.
از آیات قرآنی به دست می آید که خلافت انسانی به سبب علم حضرت آدم(ع) به علم لدنی و شهودی برای او ثابت شده است.[5] همچنین پیامبران الهی به سبب داشتن همین علوم لدنی و شهودی است که از مقام خلافت الهی برخوردار شدند و بر مردمان واجب شد تا از ایشان اطاعت کنند.[6]
انتخاب علی(ع) از سوی خداوند به عنوان خلیفه الله و حجت الله پس از پیامبر(ص) نیز به سبب علم لدنی کاملی است که در اختیار ایشان بوده است. از این رو درباره علم کامل آن حضرت(ع) به علم الکتاب تعبیر می شود[7] درحالی که آنچه آصف بن برخیا داشته تنها گوشه ای از این علم با تعبیر (علم من الکتاب) بوده است.[8]
علم موجب می شود تا انسان به جایگاه خلافت برسد هر چند که شامل علوم اکتسابی و تجربی و حصولی باشد؛ اما اصالت از آن علم لدنی و شهودی است؛ چرا که خلیفه می بایست حق هر صاحب حقی را ادا کرده و عدالت به معنای قرار دادن هر چیزی در جایگاه مناسبش را به جا آورد. بی گمان انجام چنین عملی نیازمند آگاهی کامل به ذات و ماهیت و حقیقت هر چیزی است و لازم است تا خلیفه از علم غیب و اسرار آگاه باشد تا بتواند هر چیزی را در جایش قرار دهد و حقش را ادا کند. بنابراین اقتضای خلافت، عدالت ورزی است و لازمه عدالت ورزی آن است که انسان به حقایق هر چیزی چنانکه هست آگاه باشد تا حق او را ادا کرده و عدالت ورزد و او را در جایگاه واقعی و حقیقی اش قرار دهد.
براین اساس تشخیص ارزش ها و ضدارزش ها و بایدها و نبایدها حتی در حوزه اخلاقی نیازمند علم به حقیقت اشیاء و تأثیر مثبت و منفی آن در زندگی و اهداف آفرینش هستی و انسان است. این جاست که در آیات قرآنی بارها وقتی حکمی از احکام اسلامی و فضیلتی از فضایل بیان می شود یا به نقد برخی از رذایل و منهیات پرداخته می شود، در پایان آیه از علم و عدم علم سخن به میان می آید و مثلا گفته می شود که اگر علم داشتید می دانستید که روزه برای شما خیر است لذا واجب شده است. به این معنا که حکم واجب و بایدی که از سوی خداوند درباره روزه وارد شده براساس علم است و اگر انسان از این علم برخوردار بود می فهمید که مثلا روزه برای او خیر و مفید است.[9]
برهمین اساس اگر کسی از چنین علمی برخوردار نباشد نمی تواند قوانین اخلاقی بلکه قوانین حقوقی وضع کند و مردم را به بایدها و نبایدهایی فرمان دهد؛ چرا که در این صورت قوانین او ممکن است که در نهایت به انسان و یا جامعه یا جهان ضرر برساند؛ بویژه که اگر مبنای قانونگذاری، عقل جمعی و اکثریت و مانند آن باشد که در این صورت حقوق اقلیت ها همواره تضییع می شود و مستکبران و قدرتمندان و اکثریت جامعه گروهی را به استضعاف می کشند و حقوق آنان را تباه می کنند. بنابراین، قانونگذار در همه عرصه ها و حوزه ها از اخلاقی و حقوقی می بایست، عالم به علوم شهودی باشد تا جایگاه هر چیزی را بدرستی بشناسد و حق هر کسی را بداند و با قانون گذاری تثبیت نماید. اینجاست که باید گفت حتی عقل با تمام برتری هایش نمی تواند چنین چیزی را به ارمغان آورد و تنها منبع تشریع و قانونگذاری در جهان و جان می بایست خداوند خالقی باشد که عالم به همه حقایق وجودی هر چیزی و هر کسی است و در مرتبه دوم کسانی که با ارتباط با این علم الهی از علم غیب به اذن او بهره مند شده اند که همان پیامبران و اولیاء و اوصیای آنان هستند. بر این اساس می فهمیم که چرا در آموزه های اسلامی علم و عالم به این معنا تا چه اندازه در ایجاد و تثبیت خلافت و امامت و ولایت انسانی نقش اساسی و بنیادینی دارد.
امام حسین(ع) و نشانه های عالم
امام حسین(ع) در بیان نشانه های عالم واقعی به دو خصلت و منش افراد اشاره می کند که با آن می توان فهمید که شخص عالم یا مدعی علم است؟
امام حسین(ع) درباره برخی از نشانه های علم و عالم می فرماید: من دلایل العالم انتقاده لحدیثه و علمه بحقایق فنون النظر؛ ازنشانه های عالم، انتقادش نسبت به سخنان خودش و آگاهی اش به حقایق فنون و هنرهای نظرپردازی است.[10]
1- نقدگرایی و انتقادپذیری:
یکی از دو نشانه اصلی که امام حسین(ع) برای عالم بیان می کند نقدگرایی و انتقادپذیری عالم است. عالم نسبت به آنچه می گوید و یاانجام می دهد به دیده نقد می نگرد و بر این باور است که شاید در سخن و رفتارش نقصی وجود داشته باشد؛ چراکه همواره خود را پیش از دیگری متهم می کند؛ زیرا می داند که علم او به حقایق؛ آنچنان تمام و کامل نیست، بلکه حتی اگر از برترین علوم برخوردار
باشد نسبت به علم الهی بسیار اندک است.[11] بنابراین، همواره احتمال می دهد که آنچه می گوید و انجام می دهد می تواند خلاف واقع و یا حقیقت باشد. همین خصیصه به او این امکان را می دهد که همواره درخواست افزایش علم را داشته باشد تا به حقایق نزدیک تر شده و از ملکوت چیزهاآگاه شود. از این رو از سوی خداوند حتی به پیامبری که ماذون به علم غیب الهی است، فرمان داده می شود که این دعا را داشته باشد: رب زدنی علما؛ پروردگارا بر دانش و علمم بیفزا.[12] پیامبر(ص) نیز همواره خواهان علم بود که موجب حقیقت شناسی شود. از این رو می فرماید: اللهم ارنی الاشیاء کماهی؛ خدایا حقایق چیزها را چنانکه هست به من بنمایان! امام حسین(ع) می فرماید عالم باید همواره آماده باشد تا سخن و اندیشه خود را بر ترازوی نقد دیگران قرار دهد و از این آمادگی برخوردار باشد که سخن و اندیشه اش نقد شود بلکه حتی بخواهد که دیگران سخنان و اندیشه اش را نقد کنند. به این معنا که می بایست علم و دانش خویش راعرضه دارد تا دیگران به نقد آن بپردازند و سره از ناسره را جدا سازند، حتی اگر به نظر شخص، آنچه دیگران ناسره و نادرست یافته اند، درست باشد، ولی اجازه دهد تا احتمالات دیگری که دیگران درباره اندیشه و سخن او دارند بداند و بشنود و درباره آن تفکر و تامل نماید؛ چرا که در چنین حالتی است که انسان از جزم اندیشی بدون پشتوانه علمی بیرون می آید و هنگامی هم که به جزم در اندیشه رسید در آن صورت مبتنی بر شنیدن افکار و اندیشه های دیگران و همراه با آگاهی از احتمالات نادرستی در سخن و اندیشه اش است پس در مقام عزم بر عملی ساختن اندیشه اش دیگر تردیدی نخواهد داشت؛ چرا که همه ملاحظات و احتمالات را دیده و شنیده است. این چنین نقدپذیری به معنای همراهی با دیگران در عقول و اندیشه هایشان است و شخص در حقیقت به خود امکان می دهد تا از عقول و اندیشه های دیگران بهره مند شود و سپس براساس موازین، آن را بسنجد و داوری نهایی کند. همچنین از این حدیث این معنا به دست می آید که عالم حقیقی از نظر امام حسین(ع) کسی است که حتی پیش از سخن گفتن و حدیث کردن، به ارزیابی و سنجش آن بپردازد و با نقد آن بکوشد تا سخنی سدید و استوار بر زبان آورد که هیچ گونه نقدی بر آن وارد نباشد یا از کمترین نقد واقعی رنج ببرد. پس تفکر و نقد اندیشه، پیش از بر زبان آوردن آن یکی از خصلت های عالمان است. عالم کسی است که پیش از دیگران به نقد خود و اندیشه هایش اقدام کند وهر سخنی را بر زبان نیاورد. پس به تعبیر قرآن در بیان اندیشه ها عجله نمی کند و می کوشد تا پیش ازگفتن همه جوانب آن را بسنجد و ارزیابی کند؛ چرا که از نظر قرآن یکی از آسیب ها و آفات علم آن است که انسان پیش از نقد و سنجش اندیشه براساس معیارهای متقن و استوار آن را بر زبان جاری سازد.[13]
اصولا هواهای نفسانی اجازه نقدپذیری به انسان را نمی دهد از این رو یکی از آفات علم همین تأثر عالم از هواهای نفسانی است که موجب کبر و غرور بی جا می شود و نقدپذیری را از انسان سلب می کند. بسیاری از کسانی که پس از عالم شدن حتی به علوم ربانی و لدنی، گرفتار سقوط شده اند مشکل هواهای نفسانی آنان بوده که خود را در جایگاه برتری قرار می دادند که سخن دیگری را نمی پذیرفتند و پرخاشگری می کردند و نقد دیگران را برنمی تابیدند.[14]
2. روش شناسی و آگاهی از نظرات گوناگون:
از دیگر خصلت های عالم آن است که به فنون و هنرهای نظریه پردازی و تعمق در اندیشه ها آگاهی داشته باشد. اگر انسان بخواهد حقیقت را چنان که هست دریابد و عالم به حقایق باشد می بایست هنرها و روش های آن را بشناسد؛ چرا که هر کسی با روشی به حقیقت دست می یابد. آگاهی انسان به فنون و هنرهای حقیقت شناسی، به انسان کمک می کند که در نظریه شناسی و نظریه پردازی استاد شود و بتواند از نظرات دیگران در چارچوب درستی بهره مند شود.
تعمق در هر علم و دانشی نیازمند آگاهی به روش های آن علم است. برای هر علمی فن و هنر و روشی است که می بایست به آن توجه کرد و با بهره مندی از آن به نظر و نظریه های مطرح پرداخت و امکان آن را یافت که در مسیری درست حقیقت را در هر علمی به دست آورد. اگر انسان در مسایل عقلانی بخواهد تأمل و نظری داشته باشد و حقیقت علوم عقلانی را به دست آورد و صاحب نظر باشد می بایست از روش تعقل بهره مند شود و از علوم منطق و فلسفه بهره گیرد. اگر بخواهد در مسایل تجربی و علوم آن وارد شود می بایست فنون و روش ها و هنرهای نقد آن را بشناسد و از طریق تحلیل و تجزیه و تجربه وارد شود و یا در علوم انسانی می بایست از راه ها و روش های خاص آن بهره گیرد. همچنین در علم فقه و مسایل آن می بایست از هنر و روش های آن بهره مند شود. بنابراین زمانی عالم می تواند موفق شود که برای آگاهی و نظریه پردازی و تأمل عمیق در هر علم و دانشی از هنرها و روش های آن استفاده کند. پس در علوم عقلانی با بهره گیری از فنون و روش های حسی و آزمایشگاهی هرگز نمی توان به حقیقت رسید؛ چنان که با روش عقلانی نمی توان در علوم حسی و تجربی صاحب نظر شد و حقیقت را کشف کرد و بدان آگاه شد. بنابراین لازم است که عالم در نظر کردن و تأمل و دقت عمیق علمی در هر دانش و علمی از فنون آن علم برای کشف حقیقت استفاده کند.
از نظر امام حسین(ع) آگاهی از نظرات مختلف دیگران برای کشف حقیقت و همچنین آگاهی نسبت به روش ها و فنون علوم مختلف برای کسب حقیقت از اموری است که یک عالم بدان متصف است و منش و روش او این گونه است که قبل از دیگران به نقد اندیشه خود پرداخته و اگر سخنی گفت نقدپذیر است و از سوی دیگر به فنون و روش های حقیقت در هر علمی آگاه بوده و از نظرات دیگران سود می برد.
پی نوشت:

[1] بقره، آیات 31 تا 33، یوسف، آیه 22، طه، آیه 114، زمر، آیه 9، مجادله، آیه11
[2] حجر، آیه 29، ص، آیه72
[3] نمل، آیه 49
[4] کهف، آیه 65
[5] بقره، آیات 30 تا 33
[6] انبیاء، آیه 74، بقره، آیات 120 و 147، مریم، آیات 41 و 43 و آیات بسیار دیگر
[7] رعد، آیه43؛ الکشف و البیان، ثعلبی، ج5، ص303؛ شواهد التنزیل، حسکانی، ج1، ص400
[8] نمل، آیه40
[9] بقره، آیات103 و 184 و 280؛ توبه، آیه41؛ نحل، آیات41 و 95؛ قصص، آیه80؛ عنکبوت، آیات 16 و 64؛ صف، آیه11؛ جمعه، آیه9
[10] بحارالانوار، ج 78؛ ص 119
[11] اسرا ء، آیه 85
[12] طه، آیه 114
[13] کهف، آیات 65 تا 78
[14] اعراف، آیات 175 و 176

کیهان فرهنگی

 نظر دهید »

نقد وبررسی سن از دواچ عایشه با پیامبر اسلام قسمت سوم

25 آبان 1392 توسط حسين پور

محاسبه سن عايشه با  استفاده از سال تولد او(21 سال)


طبري آورده است كه: «ابوبكر صديق رضي الله عنه داراي چهار فرزند بود كه همه آنها را در دوره جاهليت به دنيا آمده بودند.»

اگر عايشه قبل از بعثت به دنيا آمده باشد با احتساب 13 سال بعثت و دو سال بعد از هجرت و اينكه عايشه پيش از بعثت با جبير ازدواج نموده بود

(فرض همان شش سالگي كه به دروغ نسبت داد )و پس از بعثت بعنوان بيستمين زن ايمان آورنده شناخته شده بود ميبايست سن او حداقل 21 سال بوده باشد .

21= 13+2+6




- سال ازدواج با پيامبر

وتزوج رسولُ الله صلى الله عليه وسلم، بعد خديجة، سودة بنت زَمعة بن قيس، من بني عامر بن لؤي،قبل الهجرة بأشهر… فكانت أول امرأة وطئها بالمدينة

.رسول خدا بعد از خديجه، چند ماه قبل از هجرت با سوده بنت زمعه ، ازدواج كرد و او نخستين همسري بود كه رسول خدا در مدينه با او همبستر شد

.البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر متوفاي279هـ،أنساب الأشراف، ج 1 ، ص 181، طبق برنامه الجامع الكبير.

از طرف ديگر ذهبي مدعي است كه سودة بن زمعه، چهار سال تنها همسر رسول خدا بوده است .
وتوفيت في آخر خلافة عمر ، وقد انفردت بصحبة النبي صلى الله عليه وسلم أربع سنين لا تشاركها فيه امرأة ولا سرية ، ثم بنى بعائشة بعد … .
سوده در سال آخر خلافت عمر از دنيا رفت، او چهار سال تنها همسر رسول خدا بود ، هيچ زني و هيچ كنيزي در آن چهار سال
با سوده در اين امر شريك نبود، سپس رسول خدا با عائشه ازدواج كرد.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3 ، ص 288 ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ -.

در نتيجه ، عايشه در سال چهارم هجرت- چهار سال بعد از ازدواج رسول خدا با سود-با آن حضرت ازدواج كرده است.



- خواستگاري نشدني (پيمان برادري ابوبكر)

از نخستین تناقضهای بسیار صریح موجود در روایتهای نقل شده در بخاری و برخی منابع دیگر درباره جریان ازدواج پیامبر اسلام با عایشه جریان خواستگاری عایشه توسط پیامبر از پدرش ابو بکر است آنچه درستی این روایت را از پایه با مشکل روبرو میکند :
حديث خطبة عائشة فمنها : ما رواه في كتاب النكاح عن عروة أن النبي - صلى الله عليه وآله وسلم - خطب عائشة ، فقال له أبو بكر : إنما أنا أخوك ، فقال : « أنت أخي في دين الله وكتابه وهي لي حلال . صحيح البخاري كتاب النكاح باب تزويج الصغار رقم 5081
در این روایت ابو بکر در پاسخ خواستگاری پیامبر از دخترش عایشه در پاسخ پیامبر میگوید که چنین چیزی شدنی نیست زیرا که من برادر شما هستم- اشاره به پیمان برادری ابوبکر با پیامبر .مشكلی که این روایت با آن روبروست آنستکه جریان خواستگاری چنانچه عایشه مدعی است پیش از هجرت پیامبر به مدینه و در مکه اتفاق افتاده است !اما پیمان برادری میان مسلمانان چنانکه پیامبر آنرا بست در مدینه و پس از هجرت از مکه به مدینه رخ داد!
حالا چگونه ممکن است پیمان برادری که بعدا در مدینه بسته شده در اینجا و پیش از وقوع مورد استناد ابوبکر قرار گیرد خوب باید از عایشه وبخاري پرسید.



- حسادت عايشه به ديگر زنان پيامبر

چنانکه معروف است عایشه دچار حسد فوق العاده زیادی نسبت به بقیه همسران پیامبر بوده و گاه و بیگاه چنین احساسی را ابراز میکرده از جمله:
وقال ابن حجر : إن عائشة كانت تغار من نساء النبي وكانت تغار من خديجة أكثر . فتح الباري ح‍ 7 / 136
ابن حجر میگوید: عایشه نسبت به دیگر زنان پیامبر بویژه خدیجه بسیار حسادت میورزید

عن عائشة قالت : كان رسول الله صلى الله عليه وسلم لا يكاد يخرج من البيت حتى يذكر خديجة . فيحسن الثناء عليها. فذكرها يوما ” من الأيام فأدركتني الغيرة . فقلت : هل كانت إلا عجوزا ” ، فقد أبدلك الله خيرا ” منها ، فغضب ، ثم قال : لا والله ما أبدلني الله خيرا ” منها ، آمنت بي إذ كفر الناس . وصدقتني إذ كذبني الناس ، وواستني في مالها إذ حرمني الناس . ورزقني الله منها أولادا ” إذ حرمني أولاد النساء ، قالت عائشة : فقلت في نفسي لا أذكرها بسيئة أبدا “
* أحمد وإسناده حسن ( الزوائد 224 / 9 ) وابن عبد البر وابن كثير -البداية والنهاية 92
عايشه میگوید: پیامبر از خانه بیرون نمیشد مگر انکه از خدیجه یادی کند ئ او را به نیکی یاد فرماید پس در روزی از روزها دچار حسادت فراوان نسبت به او شده و گفتم ای پیامبر مگر خدیجه چیزی بیش از یک پیرزن بود؟! پس پیامبر خشمگین شده و فرمود : نه به خدا قسم خدا بهتر از خدیجه به من نداد…..

عن عائشة قالت : ما غرت على امرأة كما غرت على خديجة ، وما بي أن أكون أدركتها . ولكن لكثرة ذكر رسول الله ” صلى الله عليه وآله وسلم ” إياها ، وإن كان ليذبح الشاة ؟ فيتبع بذلك صدائق خديجة يهديها لهن. *صحيح البخاري ج 9 ص 292 ، و ج 5 ص 48 ، و ح 7 ص 47 ، و ج 8 ص 15 ، وصحيح مسلم ج 7 ص 134 و 133 ، وأسد الغابة ج 5 ص 438 ، والمصنف ج 7 ص 493 ، والاستيعاب هامش الإصابة ج 4 ص 286 ، وصفة الصفوة ج 2 ص 8 ، عن البخاري ، ومسلم ، وتاريخ الاسلام للذهبي ج 2 ص 153 ، والبداية والنهاية ج 3 ص 12.
عايشه میگوید: به هيچ زنی به اندازه خدیجه حسادت نورزیدم با انکه او را هرگز ندیده بودم …

وقد ذكر النبي ” صلى الله عليه وآله وسلم ” خديجة يوما ، فغارتأم المؤمنين ، فقالت : هل كانت إلا عجوزا أبدلك الله خيرا منها ؟ وفي لفظ مسلم : ” وما تذكر من عجوز من عجائز قريش ، حمراء الشدقين ، هلكت في الدهر ، أبدلك الله خيرا ممنها ” ؟ فغضب ” صلى الله عليه وآله وسلم ” ، ‹ صفحة 292 › حتى اهتز مقدم شعره ، ثم قال : لا والله ، ما أبدلني الله خيرا منها الخ الرواية.
روزی پیامبر از خدیجه یاد کرد پس عایشه از خشم و خسادت بر آشفته و گفت:…..
*صحيح مسلم ج 7 ص 134 ، لكنه لم يذكر جوابه ” صلى الله عليه وآله وسلم ” وأسد الغابة ج 5 ص 857 / 558 و 438 والإصابة ج 4 ص 283 ، والاستيعاب هامشها ج 4 ص 286 / 287 ، وصفة الصفوة ج 2 ص 8 ، ومسند أحمد ج 6 ص 117 ، وليراجع البخاري ج 2 ص 202 ط سنة 1309 ه‍ . ق والبداية والنهاية ج 3 ص 128 واسعاف الراغبين بهامش نور الابصار ص 96 .

وقال العسقلاني والقسطلاني : ” وأن عائشة كانت تغار من نساء النبي ” صلى الله عليه وآله وسلم ” ، لكن كانت تغار من خديجة أكثر ” .
* فتح الباري ج 7 ص 102 ، وإرشاد الساري ج 6 ص 166 و ج 8 ص 113 .
عايشه نسبت به دیگر زنان پیامبر حسادت میورزید اما نسبت به خدیجه بیشتر…

نمونه هاي چنین حسادتهایی در تاریخ عایشه فراوان است اما آنچه برای ما مهم است آنستکه کسیکه داری چنین حسادتی بوده بی شک برای قیاس و به رخ کشیدن و ارضای حس برتری جویی هم که بوده باید جهت مقایسه هم که شده سن همسر دیگر -همزمان- را نیز روایت میکرده که مثلا من شش ساله و بودم و همسر دیگری مثلاٌ 30 ساله.اما میبینیم در هیچ جا عایشه اشاره ای به سن سوده بنت زمعه نمیکند با آنکه درست در یک زمان به عقد هم در آمده بودند.

حال فرض کنید گفته شود که سوده در زمانی که عایشه این حدیث- یعنی حدیث شش ساله بودنش- را روایت کرده سوده بنت زمعه از دنیا رفته بوده است. اما نادرستی چنین فرضیه ای هنگامیکه مشخص میشود که بدانیم عایشه دارای حسادت فراوانی نسبت به خدیجه همسر اول پیامبر که او هم در زمان ازدواج پیامبر با عایشه فوت کرده بوده !! , است. آنهم بر پایه روایتهای زیر:
وقد ذكر النبي ” صلى الله عليه وآله وسلم ” خديجة يوما ، فغارت أم المؤمنين ، فقالت : هل كانت إلا عجوزا أبدلك الله خيرا منها ؟ وفي لفظ مسلم : ” وما تذكر من عجوز من عجائز قريش ، حمراء الشدقين ، هلكت في الدهر ، أبدلك الله خيرا ممنها ” ؟ فغضب ” صلى الله عليه وآله وسلم ” ، ‹ صفحة 292 › حتى اهتز مقدم شعره ، ثم قال : لا والله ، ما أبدلني الله خيرا منها الخ الرواية.
*صحيح مسلم ج 7 ص 134 ، لكنه لم يذكر جوابه ” صلى الله عليه وآله وسلم ” وأسد الغابة ج 5 ص 857 / 558 و 438 والإصابة ج 4 ص 283 ، والاستيعاب هامشها ج 4 ص 286 / 287 ، وصفة الصفوة ج 2 ص 8 ، ومسند أحمد ج 6 ص 117 ، وليراجع البخاري ج 2 ص 202 ط سنة 1309 ه‍ . ق والبداية والنهاية ج 3 ص 128 واسعاف الراغبين بهامش نور الابصار ص 96 .
روزی پیامبر از خدیجه یاد کرد پس عایشه از خشم و حسادت بر آشفته و گفت : ای پیامبر مگر خدیجه چیزی بیش از یک پیرزن بود؟!! پس پیامبر خشمگین شده و فرمود : نه به خدا قسم خدا بهتر از خدیجه به من نداد…
از سوی دیگر چنانچه گذشت عایشه نسبت به تمامی زنان پیامبر حسادت میورزیده حال چگونه است که برای ارضای این حس هیچ یادی از سن بسیار زیادتر سوده بنت زمعه و یا باکره نبودنش نمیکند باز جای پرسش فراوان دارد.



- عايشه مفتي

اما آنچه بيش از بيش روايتهاي بالا بودن سن عايشه حتى از 22 سال را در هنگام دخول را ميتوان در اين حديث كه سنيان همگي بر آن صحه گذاشته اند دريافت:
وأخرج ابن سعد عن القاسم قال : كانت عائشة استقلت بالفتوى في عهد أبي بكر وعمر وعثمان .
*الحاكم ( المستدرك 8 / 4 ) وسير أعلام النبلاء 133 / 2 .
عايشه در زمان ابو بکر و عمر و عثمان در صدور فتوا استقلال یافته بود!
اگر روایت خود عایشه را در مورد سنش بپذیریم که در هنگام فوت پیامبر 18 سال داشته و چون پدرش بلافاصله در پس از پیامبر فوت کرده در اینصورت چگونه ممکن است زنی هجده ساله آنهم با حضور زنان دیگری چون ماریه قبطیه و ام سلمه و … که هم بزرگتر از او و هم به گواهی تاریخ دانشمند تر بوده اند یا در حضور بانویی چون حضرت زهرا سلام الله علیها بتوند استقلال در قضاو فتوا دادن داشته باشد مگر آنکه سنش بسیار بیشتر از آنچه باشد که خود میگوید.
از دیگر سو ما در تاریخ با انبوهی از روایتهایی مواجهیم که عایشه از پیامبر نقل میکند حال اگر فرض کنیم که همانگونه که عایشه خود نقل میکند سنش در هنگام دخول پیامبر 9 سال بوده و آنچنانکه مدعی است در آن هنگام از فرط خرد سالی هنوز با اسباب بازهایش بازی میکرده اما باز میبینیم روایتهای فقهی عایشه که مورد استناد اهل سنت است بسیار فراوان است و لازمه اعتماد به آنها این استکه عایشه از حالت کودکی خارج شده باشد یعنی حداقل 16 ساله باشد تا بتوان به گفته وی اعتماد کرد با این حساب آیا منطقی است که در عرض دو سال یعنی تا 18 ساله شدن بیش از 25000 حدیث از پیامبر شنیده باشد تازه آنهم احادیث فقهی فقط؟!



- ديگر انگيزه ي جعل

ممکن است این پرسش برای خواننده پیش بیاید که چرا عایشه یا راویان سنی چنین احادیثی را برای وی جعل کرده اند؟!!
نخستین پاسخ را باید در نسبت عایشه با خلیفه اول جستجو کنید.عایشه دارای احادیث فراوانی درباره فضیلتهای پدرش از زبان پیامبر اسلام است اما لازمه باوراندن این افکار به مردم آنستکه کودکی عایشه با زندگی رسول خدا پیوند داده شود بنابر این خلفا - هر سه- بعلاوه معاویه به چنین کاری دست زدند و مجموعه ای از این دست روایتها را برای عایشه جعل کردند البته نباید در این میان از نقش رشوه و خرید وجدان نیز غافل شویم چرا که بنابر روایتهای ذیل

عن ذكوان مولى عائشة قال : قدم درج من العراق فيه جواهر إلى عمر بن الخطاب . فقال لأصحابه : أتدرون ما ثمنه. فقالوا : لا . ولم يدروا كيف يقسمونه . فقال : أتأذنون أن أرسل به إلى عائشة لحب رسول الله صلى الله عليه وسلم إياها . قالوا : نعم . فبعث به إليها.
*الحاكم المستدرك 8 / 4 وسير أعلام النبلاء 133 / 2 .
ذکوان غلام عایشه چنین نقل میکند که روزی جواهری ای از عراق برای عمر بن خطاب فرستاده شد . عمر از اطرافیان پرسید آیا میدانید قیمت آن چیست؟ گفتند:نه.و ندانستند چگونه انرا تقسیم کنند پس عمر از آنان اجازه خواست تا آنرا تمام و کمال به نزد عایشه بفرستند و انان نیز اذن بدینکار دادند!!
البته عمر این کار خود را با عشق پیامبر به عایشه توجیه میکند اما آیا این کار بدون ما به ازای قبلی برای عایشه بوده است؟
وأخرج ابن سعد عن مصعب بن سعد قال : . فرض عمر لأمهات المؤمنين عشرة آلاف . وزاد عائشة ألفين . وقال : إنها حبيبة رسول الله صلى الله عليه وسلم.
*الطبقات الكبرى 67 / 8 .
ابن سعد روایت میکند که عمر برای هر کدام از زنان پیامبر ده هزار (درهم) مقرری قرار دادند و برایعایشه دوهزار درهم بیشتر !

وفي عهد معاوية بن أبي سفيان . تعهد معاوية أم المؤمنين بالعطايا . روي عن عروة أن معاوية بعث إلى عائشة بمائة ألف.
* الحلية / أبو نعيم 47 / 7 ، سير أعلام النبلاء 131 / 2 ، المستدرك 13 / 4 .
معاویه متعهد شده بود که ام المزمنین عایشه را با بخششها اکرام کند و عروئ روایت میکند که عایشه صد هزار درهم از معویه بخشش دریافت کرد.

وأخرج أبو نعيم عن عبد الرحمن بن القاسم قال : أهدى معاوية لعائشة ثيابا ” وورقا ” وأشياء توضع في أسطوانتها.*الحلية 48 / 2 .
ابو نعيم ازعبد الرحمن بن قاسم روايت ميكند كه: معاوية به عايشه پیراهنهایی از جنس"وورقا” و اشیاء گرانبهای دیگری هدیه نمود!

حالا چرا؟ در همین روایتهای جعلی جستجو کنید مثل روایتهای فضائل معاویه از زبان پیامبر که خانم عایشه روایت فرموده اند!!

 1 نظر

نقد و بررسی سن ازدواج عائشه با پیامبر اسلام قسمت دوم

25 آبان 1392 توسط حسين پور

- محاسبه سن عايشه با استفاده از سن ايمان او (21 سال)

سال اسلام آوردن عايشه نيز، سن او را در هنگام ازدواج با رسول خدا مشخص و روشن مي‌كند . طبق گفته بزرگان اهل سنت، عايشه اول بعثت ايمان آورد
و جزء هيجده نفر اولي بود كه به نداي رسول خدا لبيك گفت.

نووي در تهذيب الإسماء مي‌نويسد:وذكر أبو بكر بن أبي خيثمة في تاريخه عن ابن إسحاق أن عائشة أسلمت صغيرة بعد ثمانية عشر إنسانا ممن أسلم .
ابن خيثميه در تاريخش از ابن اسحاق نقل كرده است:كه عايشه در كودكي و بعد از هيجده نفر ايمان آورد.النووي، ابوزكريا يحيي بن شرف بن مري(متوفاي676 هـ) ، تهذيب الأسماء واللغات ،ج 2 ، ص 615 ، تحقيق : مكتب البحوث والدراسات ،دار النشر : دار الفكر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1996م.

و مقدسي مي‌گويد:وممن سبق إسلامه أبو عبيدة بن الجراح والزبير بن العوام وعثمان بن مظعون … ومن النساء أسماء بنت عميس الخثعمية امرأة جعفر ابن أبي طالب وفاطمة بن الخطاب امرأة سعيدبن زيد بن عمرو وأسما بنت أبي بكر وعائشة وهي صغيرة فكان إسلام هؤلاء في يدعو في خفية قبل أن يدخل دار أرقم بن أبي الأرقم.ثلاث سنين ورسول الله
كساني كه در اسلام آوردن بر ديگران سبقت گرفتند:ابوعبيده جراح …. و از زنان اسماء دختر بنت عميس همسر جعفر بن أبي طالب … و عائشه كه در آن زمان خردسال بود . اين افراد در سال سه سال اول بعثت كه رسول خدا مخفيانه مردم را به ايمان دعوت مي‌كرد،اسلام آوردند، قبل از آن كه رسول خدا وارد خانه أرقم بن أبي الأرقم بشوند.المقدسي، مطهر بن طاهر -متوفاي507 هـ- البدء والتاريخ ، ج 4 ، ص 146 ، ناشر : مكتبة الثقافة الدينية - بورسعيد.


و ابن هشام نيز نام عائشه را جزء كساني مي‌آورد كه در سال اول بعثت ايمان آورده است ؛ در حالي كه هنوز كودك بوده است.

إسلام أسماء وعائشة ابنتي أبي بكر وخباب بن الآرت وأسماء بنت أبي بكروعائشة بنت أبي بكر وهي يؤمئذصغيرة وخباب بن الأرت حليف بني زهرة.الحميري المعافري، عبد الملك بن هشام بن أيوب ابومحمد -متوفاي213هـ- السيرة النبوية، ج 2 ، ص 92 ، تحقيق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل،الطبعة: الأولى، بيروت

اگر عائشه در زمان اسلام آوردنش - سال اول بعثت-هفت ساله بوده باشد، در سال چهارم هجري -سال ازدواج رسمي با رسول خدا- 24ساله خواهد بود.
بنابر اين گفته حتي اگر در بدترين حالت سن عايشه را حداقل سن خرد پذير 4 سالگي(با فرض ضريب هوشي بالا) در نظر بگيريم باز سن ازدواج عايشه با پيامبر در 21 سالگي خواهد بود.





- محاسبه سن عايشه با استفاده از سن حضرت فاطمه (سلام الله علیها) (21 سال يا بيشتر)

قوله ” صلى الله عليه وآله وسلم ” لفاطمة : أنها سيدة نساء العالمين ، وبين ما نسب إليه ” صلى الله عليه وآله وسلم ” من أنه لم يكمل من النساء إلا مريم ابنة عمران ، وآسية امرأة فرعون ، وأن فضل عائشة على النساء كفضل الثريد على سائر الطعام .*السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 137 .

يقول الطحاوي : ” قد يحتمل أن يكون ما في هذا الحديث قبل بلوغ فاطمة ، واستحقاقها الرتبة التي ذكرها رسول الله ” صلى الله عليه وآله وسلم ” لها . إلى أن قال : وأن كل فضل ذكر لغير فاطمة ، مما قد يحتمل أن تكون فضلت به فاطمة ، محتملا لان يكون وهي حينئذ صغيرة ، ثم بلغت بعد ذلك الخ “.*مشكل الآثار ج 1 ص 52

لقد قال الطحاوي هذا ، بعد أن جزم قبل ذلك بقليل ، بأن فاطمة صلوات الله وسلامه عليها كان عمرها حين توفيت خمسا وعشرين سنة . *مشكل الآثار ج 1 ص 47

عالمان اهل سنت سخن از پیامبر در مورد عایشه نقل کردند که پیامبر فرموده فاطمه سرور تمام بانوان جهان است و در مورد عایشه فضیلتی را برشمرد که بر دیگر زنان برتری دارد و دیگران آن را ندارند .
نکته :وقتی کسی میگوید فاطمه سرور تمام بانوان جهان باشد چگونه برای عایشه فضیلتی است که برای او نیست ؟!
عالمان اهل سنت مانند ” طحاوی” که ناقل آن دو حدیث نیز می باشد چنین توجیه کرده است که جمله ای که درباره عایشه آمده است مربوط به زمانیست که فاطمه کوچک و نابالغ بوده .
خود او میگوید :” فاطمه در بیست و پنج سالگی در گذشت “مشکل الاثار ج 1 ص47و52-سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام .ص264
به این ترتیب میدانیم كه حضرت زهرا دو تا سه سال پيش از بعثت به دنيا آمده اند و ضمنا طبق اين روايت از عايشه چند سالي (حداقل سه سال) كوچكتر بودند ، بر اين اساس اگر ازدواج عايشه را سال چهارم پس از هجرت در نظر بگيريم بازبه سني بالاي 21 سال براي عايشه هنگام ازدواج با پيامبر مي رسيم .


- محاسبه سن عايشه با مقايسه بين سن او و خواهرش اسماء (21 سال)


يكي از مسائلي كه سن دقيق عايشه را در هنگام ازدواج با رسول خدا به اثبات مي‌رساند،مقايسه سن او با سن خواهرش اسماء بنت أبي بكر است.
طبق نقل بزرگان اهل سنت، اسماء ده سال از عائشه بزرگتر بوده و در سال اول هجري بيست و هفت سال داشته است. همچنين در سال هفتاد و سه از دنيا رفته است؛ در حالي كه صد ساله بوده است.ابونعيم اصفهاني در معرفة الصحابة مي‌نويسد:أسماء بنت أبي بكر الصديق … كانت أخت عائشة لأبيها وكانت أسن من عائشةولدت قبل التأريخ بسبع وعشرين سنة.
اسماء دختر ابوبكر، از جانب پدر خواهر عائشه و از او بزرگتر بود، اسماء، بيست و هفت سال قبل از تاريخ به دنيا آمد.الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله
-متوفاي430هـ-، معرفة الصحابة ج 6 ، ص 3253 ، رقم : 3769 ، طبق برنامه الجامع الكبير.
و طبراني مي‌نويسد:مَاتَتْ أَسْمَاءُ بنتُ أبي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ سَنَةَ ثَلاثٍ وَسَبْعِينَ بَعْدَ ابْنِهَا عبد اللَّهِ بن الزُّبَيْرِ بِلَيَالٍ … وكان لاسماء يوم مَاتَتْ مِائَةُ سَنَةٍ وُلِدَتْ قبل التَّارِيخِ بِسَبْعٍ وَعِشْرِينَ سَنَةً وَقَبْلَ مَبْعَثِ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم بِسَبْعَ عَشْرَةَ سَنَةً .
اسماء دختر ابوبكر در سال هفتاد و سه و بعد از پسرش عبد الله بن زبير از دنيا رفت. اسماء در هنگام وفات صد سال داشت ،بيست و هفت سال قبل از تاريخ
و هفده سال قبل از هجرت به دينا آمده بود. الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم -متوفاي360هـ- المعجم الكبير، ج 24 ، ص 77 ، تحقيق:
حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م.
ابن عساكر نيز مي‌نويسد:كانت أخت عائشة لأبيها وكانت أسن من عائشة ولدت قبل التاريخ بسبع وعشرين سنة. اسماء از جانب پدر، خواهر عائشه و بزرگتر از وي بود، اسماء بيست و هفت سال قبل از تاريخ به دنيا آمده بود.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،
ج 69 ، ص 9 ، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

و ابن اثير مي‌نويسد:قال أبو نعيم : ولدت قبل التاريخ بسبع وعشرين سنة.ابو نعيم گفته: اسماء بيست و هفت سال قبل از تاريخ به دنيا آمده است.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد-متوفاي630هـ- أسد الغابة في معرفة الصحابة،ج 7 ، ص 11 ، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر:
دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.

و نووي مي‌نويسد:وعن الحافظ أبي نعيم قال ولدت أسماء قبل هجرة رسول الله صلى الله عليه وسلم بسبع وعشرين سنة .از حافظ أبونعيم نقل شده است كه گفت:
اسماء بيست و هفت سال قبل از هجرت به دنيا آمد.النووي، ابوزكريا يحيي بن شرف بن مري، -متوفاي676 هـ- ، تهذيب الأسماء واللغات ، ج 2 ، ص 597 ـ 598 ، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات ، دار النشر : دار الفكر - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1996م
و حافظ هيثمي مي‌نويسد:وكانت لأسماء يوم ماتت مائة سنة ولدت قبل التاريخ بسبع وعشرين سنة وولدت أسماء لأبي بكر وسنه إحدى وعشرون سنة.
اسماء در هنگام وفات صد سال داشت،بيست و هفت سال قبل از تاريخ به دنيا آمد،و ابوبكر در هنگام ولادت او بيست و يك سال داشت. الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر -متوفاي 807 هـ-، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9 ، ص 260 ، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ..


ابن حجر عسقلاني مي‌گويد: أسماء بنت أبي بكر الصديق زوج الزبير بن العوام من كبار الصحابة عاشت مائة سنة وماتت سنة ثلاث أو أربع وسبعين .
اسماء دختر ابوبكر، همسر زبير بن عوام كه از بزرگان صحابه بود، صد سال زندگي كرد و در سال هفتاد و سه و يا هفتاد و چهار از دنيا رفت.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل- تقريب التهذيب، ج 1 ، ص 743 ، تحقيق: م حمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى


ابن عبدالبر قرطبي نيز مي‌نويسد: وتوفيت أسماء بمكة في جمادى الأولى سنة ثلاث وسبعين بعد قتل ابنها عبد الله بن الزبير بيسير…
قال ابن اسحاق إن أسماء بنت أبي بكر أسلمت بعد اسلام سبعة عشر إنسانا… وماتت وقد بلغت مائة سنة.

اسماء در جمادي الأول سال هفتاد و سه در مكه و بعد از كشته شدن فرزندش عبد الله بن زبير از دنيا رفت. ابن اسحاق گفته: اسماء دختر ابوبكر بعد از هفده نفر
اسلام آورد و در حالي از دنيا رفت كه صد سال سن داشت.النمري القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 4 ، ص 1783 ـ 1782 ، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ..

صفدي مي‌نويسد:
وماتت بعده بأيام يسيرة سنة ثلاث وسبعين للهجرة وهي وأبوها وابنها وزوجها صحابيون قيل إنها عاشت مائة.

اسماء بعد از گذشت مدت كوتاهي پس از عبد الله بن زبيردر سال هفتاد و سه از دنيا رفت.پدر، پسر و همسر او صحابي بودند و گفته شده است كه او صد سال زندگي كرد.الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك الوافي بالوفيات، ج 9 ، ص 36 ، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناش
ر: دار إحياء التراث - بيروت - 1420هـ- 2000م.
و بيهقي نقل مي‌كند كه اسماء، ده سال از عايشه بزرگتر بوده است:
أبو عبد الله بن منده حكاية عن بن أبي الزناد أن أسماء بنت أبي بكر كانت أكبر من عائشة بعشر سنين .
ابن منده از ابن أبي الزناد نقل كرده است كه اسماء دختر ابوبكر، ده سال از عايشه بزرگتر بوده است.
البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي ابوبكرسنن البيهقي الكبرى، ج 6 ، ص 204 ، ناشر: مكتبة دار الباز - مكة المكرمة

و ذهبي و ابن عساكر نيز همين مطلب را نقل مي‌كنند:قال عبد الرحمن بن أبي الزناد كانت أسماء أكبر من عائشة بعشر.الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، سير أعلام النبلاء، ج 2 ، ص 289 ، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ..


ابن كثير دمشقي سلفي در كتاب البداية والنهاية مي‌نويسد:
وممن قتل مع ابن الزبير فى سنة ثلاث وسبعين بمكة من الأعيان … أسماء بنت أبى بكر والدة عبد الله بن الزبير… وهى أكبر من أختها عائشة بعشر سنين… وبلغت من العمر مائة سنة ولم يسقط لها سن ولم ينكر لها عقل .
كساني كه با عبد الله بن زبير در سال هفتاد و سه در مكه از دنيا رفتند …. اسماء دختر ابوبكر مادر عبد الله بن زبير …او از خواهرش عايشه ده سال بزرگتر بود، در حالي از دنيا رفت كه صد ساله بود و هيچ يك از دندان‌هاي او نيفتاده و عقلش نيز دچار اختلال نشده بود.ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر القرشي
ابوالفداء، البداية والنهاية، ج 8 ، ص 345 ـ 346 ، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

ملا علي قاري مي‌نويسد:
وهي أكبر من أختها عائشة بعشر سنين وماتت بعد قتل ابنها بعشرة أيام … ولها مائة سنة ولم يقع لها سن ولم ينكر من عقلها شيء ، وذلك سنة ثلاث وسبعين بمكة.
اسماء از خواهرش عايشه ده سال بزرگتر بود، ده روز بعد از كشته شدن پسرش از دنيا رفت، در هنگام مرگ صد سال داشت، دندانهايش نيفاده
و عقلش دچار اختلال نشده بود، وفات او در سال هفتاد و سه در مكه اتفاق افتاد.ملا علي القاري، علي بن سلطان محمد الهروي، مرقاة المفاتيح
شرح مشكاة المصابيح، ج 1 ، ص 331 ، تحقيق: جمال عيتاني،

و امير صنعاني مي‌نويسد:وهي أكبر من عايشه بعشر سنين وماتت بمكة بعد أن قتل ابنها بأقل من شهر ولهامن العمر مائة سنة وذلك سنة ثلاث وسبعين .
اسماء ده سال از عايشه بزگتر بود، و در مكه و و كمتر از يك ماه بعد از كشته شدن پسرش از دنيا رفت، در حالي كه صد سال سن داشت. اين مطلب در سال هفتاد و سه اتفاق افتاد .الصنعاني الأمير، محمد بن إسماعيل سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحكام، ج 1 ، ص 39 ، تحقيق: محمد عبد العزيز الخولي،
ناشر:دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة،.

نتيجه : اسماء در سال اول بعثت 14 ساله و 10 سال از عايشه بزرگتر بوده است . پس عايشه در سال اول بعثت 4 ساله و در سال 13 بعثت (سال عقد با رسول خدا) 17 ساله و در سال چهام هجرت )سال ازدواج رسمي با پيامبر) 21 ساله بوده است.

از طرف ديگر: اسماء در سال 73 صد ساله بوده ، صد منهاي 73 مساوي است با 27 . پس در سال اول هجرت، 27 سال داشته است.اسماء از عايشه10 سال بزرگتر بوده. 10 منهاي 27 مساوي است با 17 .پس عايشه در سال اول هجرت 17 سال سن داشته است . پيش از اين ثابت كرديم كه پيامبر در شوال سال چهارم
هجري رسماً با عائشه ازدواج كرده است ؛ يعني عايشه در هنگام ازدواج با رسول خدا 21سال داشته ا
ست.

 نظر دهید »

نقد و بررسی سن ازدواج عائشه با پیامبر اسلام قسمت اول

25 آبان 1392 توسط حسين پور

عايشه همسر 21 ساله پيامبر ( نقد و بررسی سن ازدواج عائشه با پیامبر اسلام )


سر فصل ها :


- راوي روايت ها

- ازدواج عايشه با جبير پيش از پيامبر و باكره نبودنش

- محاسبه سن عايشه با استفاده از سن ايمان او (21 سال)

- محاسبه سن عايشه با استفاده از سن حضرت فاطمه (سلام الله علیها) (21 سال يا بيشتر)

- محاسبه سن عايشه با مقايسه بين سن او و خواهرش اسماء (21 سال)

- محاسبه سن عايشه با استفاده از سال تولد او(21 سال)

- سال ازدواج با پيامبر

- خواستگاري نشدني (پيمان برادري ابوبكر)

- حسادت عايشه به ديگر زنان پيامبر

- عايشه مفتي

- ديگر انگيزه ي جعل

- آزار پيامبر توسط عايشه و حفصه


- رواي روايت ها

مشكل اساسي روايت هايي كه عايشه را هنگام ازدواج با پيامبر (صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) كم سن نشان مي دهد اينست كه راوي تمام روايت ها خود عايشه يا خواهر زاده اش ابن عامر مي باشد . اما ايراد اين راويان چيست ؟

بحث پيرامون اين موضوع كه چرا عايشه نياز به چنين جعلي داشته را در ادامه به مرور بررسي خواهيم نمود ، اما ذكر يك حديث را براي بررسي صحت روايات نقل شده توسط عايشه كافي مي دانيم .پيامبر(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) فرموده است: «لقد قلت كلمه لو مزجت بماء البحر لمزجته» آنچه تو (عايشه) گفتي اگر با بحر بياميزند آن را آلوده خواهد ساخت. (سنن ترمذي)

اما در مورد خواهرزاده عايشه ابن عامر بايد گفت كه او هنگام ازدواج عايشه با پيامبر 5 سال داشته و چگونه ميتوانسته زمان تولدعايشه را به خاطر داشته باشد و مهمتر اينكه چگونه طفل 5 سال اينهمه روايات را با جزئيات كامل در آن سن به ياد داشته ؟ تا آنجا كه مي گويد: «پيامبر در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول به مدينه هجرت نمودند و در شؤال همان سال درست هشت ماه بعد با وي ازدواج كرد؟!»

اين در حاليست كه خود عايشه نيز كه ادعا ميكند در شش سالگي به عقد پيامبر در آمده است جزييات كامل رويدادهاي آنزمان را بخاطر دارد كه از ديد تاريخي جاي شگفتي دارد .و اين گمان را كه دسيسه اي براي جعل در كار بوده است را تقويت ميكند .


اما روايت ديگر از ان هشام است و بخوانيم در چه شرايطي روايت نموده : هشام بن عروه راوي اين حديث پس از هفتاد و يك سال زندگي در مدينه آن را به قصد عراق ترك گفته و صيغه هاي مختلف اين حديث از طريق راويان عراقي روايت شده است. جالب اينجاست كه حديث سن عايشه در هنگام عقد با پيامبر(صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم) در شش سالگي تا زماني كه در مدينه بود (هفتاد و يك سال) بيان نكرده است و در عراق براي روايان عراقي نقل كرده است.
مولف «تهذيب التهذيب» (كتابي مشهور در علم رجال) معتقد است كه آن بخشي ازروايت هاي هشام بن عروه كه از طريق روايان عراقي روايت شده اند قابل پذيرش نيست وي همچنين مي افزايد كه حتي مالك بن انس در مورد آن عده احاديث او كه از طريق راويان عراقي روايت شده است ملاحظه داشت. وي در ادامه مي افزايد هشام بن عروه در اواخر عمرش (تقريباً زماني كه به عراق هجرت نمود) حافظه اش ضعيف شده بود.(تهذيب التهذيب، ج11، ص48، 51) فلذا طبق نظر رجاليون تمامي نقل هاي هشام بن عروه در عراق به دليل از دست دادن حافظه اش مورد قبول نيست.

ازدواج عايشه با جبير پيش از پيامبر و باكره نبودنش

وروى ابن سعد عن أبيمليكة أن رسول الله صلى الله عليه وسلم عندما خطب عائشة . قال أبو بكر : إني كنتأعطيتها مطعما ” لابنه جبير . فدعني حتى أسلها منهم .فاستسلها منهم فطلقها.فتزوجها رسولالله صلى الله عليه وسلم.
*الطبقات الكبرى 59 / 7 ، الإصابة 359 / 4
ابوبکر عایشه را به ازدواج “جبیر بن مطعم” در آورد ، پس از مدتی او را از ایشان گرفته و طلاقش داد …

ابن سعد، طبقات الكبري، ص529؛ الاصابه، ج4، ص356


باکره بودن عايشه

روایات باکره بودن عائشه را تنها از خود او نقل کرده اند و با روایت های دیگر در تناقض است.از جمله«یروی ابو داود:لما تزوج بها اقام عندها ثلاثا ثم قال : لیس بک علی اهلک هو ان إن شئت سبعت… و کان روسل الله اذا تزوج البکر أقام عندها سبعا و اذا تزوج الثیب أقام عندها ثلاثا»
(سنن ابن داود / کتاب النکاح / باب فی المقام عند البکر / رقم2124)
این روایت دقیقا بیان می دارد که آنچه عائشه خود روایت می کند او بکر نیوده است ؛ زیرا چنانکه روایت بیان دارد پیامبر نزد زن باکره خود هفت روز و نزد غیر باکره ها سه روز اقامت داشت اند. و چون نزد هائشه سه روز اقامت داشت، بیان کننده آن است که عائشه آن چنان که خود ادعا دارد بکر نبوده است!!؟

 نظر دهید »
  • 1
  • 2

سپیده صبح

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • قرآن

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس